زن گفت: زنی از آن سوی خط و در حالی که اشک میریخت ملتمسانه گفت: من از تهران برای زیارت امام رضا (ع) آمده ام و مهمان آقا بودم وقتی آن جوان کیف دستی مرا سرقت کرد بغضم ترکید و او را به امام رئوف سپردم چرا که من اکنون در این شهر غریب افتاده ام و حتی پولی برای بازگشت به تهران هم ندارم.