قویترین حامی بدن در برابر اختلالات روانی
یک مطالعه جدید نشان میدهد داشتن احساس هدفمندی در دوران نوجوانی میتواند خطر ابتلا به افسردگی در سالهای گذار به بزرگسالی را تا حدود ۳۵ درصد کاهش دهد.
فرارو- در حالی که نرخ افسردگی در جوانان رو به افزایش است، پژوهشی گسترده نشان میدهد «هدف در زندگی» میتواند بهعنوان عاملی محافظتی و غیر دارویی، سلامت روان نوجوانان را در بلندمدت تقویت کند.
به گزارش فرارو به نقل از سای پست، تحقیقی تازه نشان میدهد که داشتن «هدف در زندگی» میتواند همچون یک سپر روانشناختی، از نوجوانان در برابر ابتلا به افسردگی در مسیر گذار به بزرگسالی محافظت کند. یافتهها حاکی از آن است که پرورش حس هدفمندی در سالهای نوجوانی میتواند بهعنوان یک راهکار مؤثر و غیر دارویی برای حمایت از سلامت روان در بلندمدت عمل کند.
دوره میان نوجوانی و ورود به بزرگسالی، یکی از حساسترین و پرتلاطمترین مراحل رشدی انسان بهشمار میرود؛ مرحلهای که با تغییرات شدید، عدم قطعیت و فشارهای فزاینده همراه است. همزمان با این دگرگونیها، نرخ بروز افسردگی نیز بهطور چشمگیری افزایش مییابد. این روند معمولاً ناشی از مجموعهای از عوامل فیزیولوژیک مربوط به بلوغ، تغییر نقشهای اجتماعی و فشارهای آموزشی، شغلی و ارتباطی است که نوجوانان و جوانان با آن مواجه میشوند.
افسردگی در این سالهای شکلدهنده میتواند پیامدهای طولانیمدتی بر جای بگذارد؛ از تضعیف روابط اجتماعی گرفته تا کاهش بهرهوری اقتصادی و افزایش خطر ابتلا به بیماریهای مزمن جسمی. به همین دلیل، شناسایی عواملی که بتوانند از جوانان در برابر این پیامدهای منفی محافظت کنند، یکی از دغدغههای اصلی متخصصان سلامت روان است.
یکی از این عوامل محافظتی، «هدف در زندگی» است؛ مفهومی روانشناختی که به معنای احساس معنادار بودن وجود و جهتگیری فرد بهسوی اهداف مشخص است. اگرچه بسیاری از افراد بهطور شهودی میپندارند که حس هدفمندی با سلامت روان پیوند دارد، اما بررسی علمی این رابطه برای سنجش دقیق تأثیر آن ضروری است.
پژوهشهای پیشین در میان بزرگسالان میانسال نشان داده بود که هدفمندی با کاهش علائم افسردگی همراه است. با این حال، اطلاعات محدودتری درباره نقش هدف در دوران نوجوانی و تأثیر آن بر سلامت روان آینده در دست بود.
آنجلیا آر. سوتین، نویسنده اصلی و استاد دانشکده پزشکی دانشگاه ایالتی فلوریدا، میگوید: «گذار از نوجوانی به بزرگسالی از دیرباز دورهای حساس برای بروز افسردگی بوده و امروز این موضوع بیشازپیش مشهود است. ما میدانیم افرادی که احساس هدفمندی بیشتری دارند، کمتر دچار افسردگی میشوند؛ اما تاکنون مشخص نبود که آیا این رابطه در سالهای نوجوانی نیز میتواند بروز افسردگی را در آینده پیشبینی کند یا نه.»
برای بررسی این موضوع، پژوهشگران از دادههای «پیوست گذار به بزرگسالی» در مطالعه Panel Study of Income Dynamics استفاده کردند؛ یکی از طولانیترین طرحهای مطالعاتی آمریکا که سالهاست خانوادهها و افراد را برای بررسی شاخصهای اقتصادی، اجتماعی و بهداشتی دنبال میکند.
تحلیل این مطالعه بر نوجوانانی تمرکز داشت که بین ۱۷ تا ۱۹ سالگی سطح هدفمندی خود را گزارش کرده بودند. برای جلوگیری از تأثیر افسردگی پیشموجود، افرادی که در آغاز مطالعه معیارهای افسردگی را داشتند حذف شدند. در نهایت ۲۸۲۱ نفر وارد تحلیل شدند؛ شرکتکنندگانی که طی ده سال و تا ۲۸ سالگی، هر دو سال یکبار مورد ارزیابی قرار گرفتند. این نمونه از نظر جنسیت و قومیت متنوع بود و حدود نیمی از آن را زنان تشکیل میدادند.
برای سنجش هدف در زندگی، از شرکتکنندگان پرسیده شد که در ماه گذشته تا چه اندازه احساس کردهاند زندگیشان «جهت» یا «هدف» دارد. همچنین، افسردگی با استفاده از مقیاس Kessler ارزیابی شد؛ ابزاری استاندارد که میزان اضطراب، بیقراری، بیارزشی، غم، و احساس فشار روانی را میسنجد.
نتایج مطالعه بسیار روشن بود: سطح بالاتر هدفمندی در اواخر نوجوانی، خطر ابتلا به افسردگی را در سالهای بعد بهطور قابلتوجهی کاهش میدهد. بهطور دقیق، هر افزایش یک انحراف معیار در احساس هدفمندی، خطر ابتلا به افسردگی را حدود ۳۵ درصد کمتر کرد؛ اثری که طی دوره دهساله پایدار باقی ماند.
این رابطه حتی با کنترل متغیرهایی مانند سن، جنسیت، نژاد، وضعیت اقتصادی دوران کودکی و سابقه تشخیصهای روانپزشکی نیز همچنان معنادار بود. نکته مهم اینکه حتی نوجوانانی که سابقه مشکلات روانی داشتند، در صورت برخورداری از حس هدفمندی، کمتر در بزرگسالی دچار افسردگی شدند.
سوتین میگوید: «بسیاری بهطور شهودی باور دارند هدفمندی با سلامت روان پیوند دارد. این مطالعه توانست نشان دهد که این پیوند نهفقط همزمان، بلکه در یک دوره طولانیمدت نیز وجود دارد. نوجوانانی که احساس هدفمندی بیشتری دارند، در سالهای گذار به بزرگسالی کمتر دچار افسردگی میشوند.»
یافتههای مطالعه حاکی از آن بود که این اثر محافظتی برای گروههای مختلف جمعیتی یکسان است؛ تفاوتی میان زنان و مردان، گروههای مختلف نژادی، طبقات اقتصادی متفاوت یا کسانی با سابقه بیماری روانی دیده نشد. این موضوع نشان میدهد «هدف در زندگی» یک منبع جهانشمول برای محافظت از سلامت روان است.
اما چرا هدف اینچنین اثرگذار است؟ پژوهشگران چند سازوکار احتمالی را مطرح میکنند. نخست اینکه هدف همچون یک «اسکلت روانشناختی» عمل میکند؛ ساختاری درونی که نوجوانان را در مواجهه با چالشهای هویتی و فشارهای دوران گذار هدایت میکند. هدفمندی باعث میشود فرد در برابر ناکامیها مقاومتر شود و انرژی خود را بهجای فرو رفتن در نومیدی، بهسوی اهداف بلندمدت هدایت کند.
هدف همچنین به تنظیم بهتر هیجانها کمک میکند. نوجوانانی که مسیر و انگیزه درونی روشنی دارند، معمولاً توانایی بیشتری در مدیریت احساسات منفی و حفظ انگیزه نشان میدهند. در کنار این، پژوهشهای قبلی نشان دادهاند افراد هدفمند کمتر درگیر رفتارهای پرخطر، مانند مصرف مواد، میشوند و سبک زندگی سالمتری دارند؛ رفتارهایی که بهطور مستقیم از سلامت روان پشتیبانی میکنند.
عامل اجتماعی نیز نقش مهمی دارد: افراد هدفمند معمولاً شبکه حمایتی قویتر و روابط رضایتبخشتری دارند. احساس پیوند اجتماعی یکی از مهمترین عوامل کاهش خطر افسردگی است.
با وجود یافتههای امیدوارکننده، پژوهشگران تأکید میکنند که این مطالعه ماهیتی مشاهدهای دارد و نمیتواند دلیل قطعی ارائه دهد. سوتین میگوید: «پژوهشهای مداخلهای در دوران نوجوانی لازم است تا مشخص شود تقویت هدفمندی میتواند بهطور مستقیم از افسردگی جلوگیری کند یا خیر.» او اضافه میکند که تحقیقات آینده باید مکانیزمهای دقیقتر را بررسی کند؛ مثلاً اینکه آیا هدف منجر به روابط بهتر، موفقیت تحصیلی بیشتر یا انتخابهای سالمتر میشود.
با وجود این محدودیتها، پیام مطالعه روشن است: کمک به نوجوانان برای یافتن معنا و هدف در زندگی، میتواند نقشی کلیدی در محافظت از سلامت روان آنها ایفا کند و مسیر گذار به بزرگسالی را ایمنتر و سالمتر سازد.